ولي كاش بشه...

خب :((
پس زده شدم :(( ميدونستم رفتارم همين رو نتيجه ميده ولي خب :)) منم توانم همينه منم همينقدر ميفهمم و منم همينقدرم، حقير و كوچيك.
حالا ديگه نميدونم ميخواد چي كار كنه و حالا ديگه نمي تونم دستي داشته باشم تو زندگيش تا كمكش كنم :(
خب الان فقط ميتونم از خدا بخوام، بخوام تا حال بدش رو تحمل كنه و زير بار هيچ محبت كثيفي نره.
باورش نميشه كه اگه اتفاقي براش بيوفته من خودم رو نميبخشم، باورش نميشه من اينقدر دوستش دارم :((
چي كار ميتونم بكنم :((
يه گوشه ميشينم غصه ميخورم و همه ي تلاشم رو ميكنم همه فكر كنن خيلي خوبم بخصوص خودش
ولي اينجا ثبت ميكنم عيد ٩٨ با اختلاف بدترين روزهاي عمرم رو داشتم و هيچ كس جز خودم نميدونه و نميفهمه كه چي كشيدم :(
من نماد منتظر ترين ادمي ام كه تا حالا از نزديك ديدم، خيلي وقته منتظرم خوب شه، منتظرم حل شيم، منتظرم منم چيزي كه ميخواستم رو حس كنم، بغل كنم
نميدونم ديگه بايد چي كار بكنم و ميكردم، نميدونم. ولي حتما يه مشكلي هست.
حس ميكنم خدا ميخواد آخرش با خراب شدن همه چي يه امتحان بزرگ ازم بگيره، حس ميكنم ميره، حس ميكنم يه بغض خيلي بزرگ تو گلوم ميمونه، حس ميكنم
خب خيلي حال بد ساكني دارم، ولي خب من پسرم بايد حتي شده مثلا، قوي تر بشم :)

من و تو آتش و اشکیم در دل یک شمع / به سرنوشت تو وابسته است تقدیرم
ولي كاش بشه...