من، يك سليته

ساخت وبلاگ
٢٨ دي ٩٧ ناله هايي دارم كه توان گفتنش رو ندارم.

من تو مواجهه با ترس هام تقريبا هميشه خراب كردم، از تقويم مي ترسم! اول وقتي كه ساناز مهاجرت كرد حسش كردم، اين حس رو يكمي بعد براي بقيه دوست هام گرفتم و الان!

الان دارم به ١٨ دي ٩٨ فكر ميكنم.همش يك سال ديگه واسه جاده روياهام وقت دارم، كم، خيلي كم.

وقت هدر دادم، نميتونم قبول كنم كه اوكي تو خيلي بايد بهتر ميبودي و خب نشد، بخاطر خودت خانوادت اطرافيانت وضع ماليت و يا هر كوفت ديگه اي؛ حالا رو چي؟؟

اينكه به شخصيت كسي حسودي ميكنم و تمومي نداره داره حرصم رو در مياره.

عصبي ميشم وقتي ميبينم كسي داره عاشقانه برقي رو كه ازش زده شدم رو ميخونه، اگه بهم خيلي نزديك باشي و كسي رو -جز معدود ادم هايي ك واسه خودتونن- بيشتر از من دوست داشته باشي ميخوام سر به تنت نباشه! عين دختراي لوس و سليته

حسودي من تو اوج خودش آبنبات دست فاطمه، همسايه دوران بچگيم بوده و هيچ وقت اينجوري تحريك نشده بود، من ميتونم به همه چي حسودي كنم به همه چي! بيشترش احساسيه ولي زنانگي درونم داره فوران ميكنه!

وقت روانشناس گرفتم ولي نميدونم قراره چي بگم بهش يا از كجا شروع كنم. اينكه قراره يه بار ديگه همه چي رو بكسي بگم خيلي اذيت كننده ست و نميدونم تا كجا ميتونم تحملش كنم. اميدوارم اين روانشناسه بفهمه منو كه اگه نفهمه بيشتر تو خودم ميرم!

شايد دارم ناز ميكنم، شايد اگه بعضي ها يكم بيشتر حواسشون بهم بود اينقد خراب نبودم، زنانگي الانم از بعضي دخترايي كه ميشناسم بيشتره :||| نميتونم خودمو درك كنم، فقط ميدونم نبايد اينجوري باشم:|

مي نويسم اينجا تا يادم بمونه، يه زماني چقد سليته شده بودم و كسي نبود نازمو بكشه :|||||

 

فصل جدید...
ما را در سایت فصل جدید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bluedreams بازدید : 170 تاريخ : دوشنبه 5 فروردين 1398 ساعت: 20:50