ذوقِ دوباره

ساخت وبلاگ
ذوق <strong>دوباره</strong>

حقیقتا هروقت کاری رو که ذره ای دوست داشتم خواستم که انجامش بدم، تو قدم های اولش جوری ذوق داشتم که همیشه یادم بمونه.

خریدن یه دفتر چیه؟! دقیق یادمه روزی بود که مادرم داشت دعای عرفه میخوند و بهم اصرار داشت که بخونم؛ مشقم موندده بود و از دفترقبلیم خسته شده بودم. هوا بارونی بود نه اون طور که سیل بباره.

راضیه خانوم، بقالی کنار خونمون هم دفتر نداشت، نمیدونم شاید داشت من خوشم نمیومد. اون موقع مثل الان لوازم التحریر فت و فراوون نبود. تا دم مدرسمون رفتم و یه دفتر صد برگ گرفتم.

یادمه نه جلد قشنگی داشت نه سیمی بود. هیچ امتیازی نسبت به در و پیت ترین دفتر توی بازار نداشت؛ ولی من دوستش داشتم. وقتی که خریدمش هنوز بارون میومد. مثه دهه شصتی ها انداختمش زیر کاپشنم و بدو بدو اومدم خونه تا خیس نشه.

هنوز دعای عرفه تموم نشده بود.

خونه که رسیدم یادم نمیاد لباسمو عوض کردم یا نه ولی یادمه که دفترمو باز کردم و براش مقدمه نوشتم! دفتر مشقم بود! من ذوق داشتم، ذوق اینکه دوباره یه دفتر جدید که قراره توش بنویسم!

نمیدونم باید خوشحال باشم یا ناراحت که با یه همچین چیز کوچیکی اینقدر ذوق میکردم :)

حقیقتا الان هم ذوق زده ام! اینکه دوست دارم بنویسم و بنویسم و بنویسم برام حس تازه ای نیست.

انگار یه دفتر جدید پیدا کردم! شب تا صبح رو بیدار بودم و الان 7:30 دقیقه صبحه! ولی میخوام بیدار بمونم و بنویسم.با همه ی اتفاق هایی که برام افتاده این ذوق نمرده و این خودش یه ذوق دوباره بهم میده.

فصل جدید...
ما را در سایت فصل جدید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bluedreams بازدید : 180 تاريخ : دوشنبه 5 فروردين 1398 ساعت: 20:50